لسفه از دیدگاه عالمان علوم تجربی در واقع همان سفسطه و کلی بافی است که در نگاه عوام
نوعی تمسخر ضمنی فاقد ارزش و محتوای علمی محسوب میشود.
شاید در ابتدا این سوال مطرح شود که آیا فلسفه تنها نوعی استدلال بافی عقلایی است؟
در جواب میتوان گفت که بهطور قطع اولین فیلسوف تاریخ تنها شخصی بود که با استفاده از 2 واژه چرا و چگونه اصلیترین هستههای تفکر و پرسش منطقی را آغاز کرد و بنیاد فلسفه که همان تفکر در مورد دنیای پیرامون و پی بردن به هستی و چرایی پدیدههاست، از همان زمان شکل گرفت.
از ابتدای تاریخ، فلسفه به عنوان جزئی لازم و مقارن برای تمام علوم به حساب میآمد که بر همین اساس آموختن این علم برای هر عالمی امری ضروری بهشمار میرفت.
در زمانی که اساس ادراک و مشاهده جهان فقط از طریق استدلال و حواس محدود بشری امکان داشت، پاسخ این چراها اغلب مبتنی بر فرضیه و تئوری ذهنی بود. البته در زمان گذشته تمامی عالمان، مطالب و موضوعاتی را به عنوان علم و همراه با آن میآموختند که اکنون هر کدام به صورت امری واحد تلقی میشوند. میتوان گفت فلسفه تفکر اصیل و بدون پیشداوری است و در واقع تفکر استدلالی که هر فرضیهای را قابل بررسی میداند تا بر این اساس با برهان و منطق و نه بر اساس عرف و عادت به قضاوت بپردازد.
علم چیست؟
بشر برای ارتقاء و گسترش سطح دانستنیهای خود نیاز به چگونگی و چرایی پدیدهها دارد که به مجموعهای از تمامی این عوامل علم گفته میشود. در واقع داشتن علم در مورد یک پدیده در جهان هستی، ماهیت و ذات آن را آشکار میسازد.
حکمت، نجوم، طب، ریاضی، مهندسی و جامعهشناسی از برخی گونههای علم محسوب میشوند.
علم حکمت شامل فلسفه، منطق، اخلاق، روانشناسی و بسیاری از موضوعات وابسته میباشد که بعد از دوران تاریک قرون وسطی و با شروع عصر عقلانیت و خردگرائی(مقارن با پیشرفت علومتجربی) و اهمیت یافتن مشاهدات و تجربیات بهطور مستقیم، علوم تجربی از علوم استدلالی و عقلایی تمایز مییابند. البته با پیشرفت تفکر مادی گرایی(ماتریالیستی) در قرن 19، در واقع هر پدیدهای که با آزمایش تجربی و حواس بشری قابلیت آزمون و سنجش را نداشت، مورد رد و انکار قرار میگرفت تا جایی که در قرون 19 و 20 میلادی دانشمندان مادی گرا حتی وجود خدا و روح را بهدلیل این که با حواس بشری قابل اثبات نبود، مورد تمسخر قرار میدادند و در نهایت این تئوری منجر به کنار گذاشتن بخش مهمی از تفکر عقلایی بشر شد.
در آن دوران زمانی به پزشکان"حکیم" میگفتند که ریشههای حکمت در علم آنها به وضوح دیده میشد در حالی که امروزه این واژه جای خود را به"طبیب" یا کسی که به فن طبابت آگاهی دارد، داده است.
علوم تجربی و علم فلسفه:
اگر چه پیشرفت علم، اختراعات و اکتشافات به واسطه همین رویکرد تجربی بوده است اما نمیتوان گفت که با مشاهده و تجربه مستقیم، فلسفه و جزء اصلی آن که منطق است ارزش خود را از دست میدهند بلکه در دنیای معاصر این فیلسوفان هستند که بنیانگزاران و معماران جامعه بشری تلقی میشوند.
ژرف اندیشی و پی بردن به ماهیت پدیدهها، بنیان علم فلسفه را تشکیل میدهند که شاید در نگاه اول بسیاری از مسائل مربوط به این علم برای برخی از افراد ناآگاه، بدیهی و فاقد بار علمی به نظر آید یا شاید در برخی از مواقع به راحتی گفته شود که این نظریه غیر علمی است.(یعنی ارزش بررسی ندارد.) در این صورت تنها از طریق عادت و بدون در نظر داشتن تفکر به پیشداوری پرداختهایم.
در برخورد با چنین مواردی میتوان روش درست اندیشیدن و استدلال را از فلسفه و منطق آموخت.
از زمانهای دور در دانشکدههای علوم پزشکی، دروس فلسفه و منطق نیز تدریس میشد که این امر با گذشت زمان و به منظور کوتاه کردن دوره تحصیل پزشکی، جایگاه خود را از دست داد. در دنیای امروزی برخی از افراد معتقدند که باید دانستههای خود را در میان حجم عظیمی از مجلات و کتب قرار دهند تا ارزش علمی آنها به مراتب بالاتر رود. برای فهم بیشتر این مطالب میتوان از مثالهای زیر بهره گرفت:
1)در برخی از مقالات خارجی تاثیر پروتئین سویا و بیماری افسردگی مورد بررسی گرفته است که بعد از مدتها چنین تاثیری فاقد بار علمی شناخته شد چرا که اثر سویا در درمان یائسگی و پیشگیری از پوکی استخوان میباشد. پس میتوان این طور نتیجهگیری کرد که یک مصداق قابلیت تعمیم به سایر مصادیق را ندارد و نمیتوان برای هر مفهومی از استدلال استقرایی بهره برد.
2)مثال دیگر را میتوان بدین صورت مطرح کرد که داروهای هومیوپاتی(نوعی روش درمانی) فاقد تاثیر هستند و حتی میتوانند عوارض جبرانناپذیری را برای افراد در برداشته باشند. صرف نظر از مفید یا مضر بودن داروهای هومیوپاتی چنین انتقاداتی دارای تناقض منطقی میباشند چرا که هر دارویی به ذات میتواند دارای اثرات مخرب و یا مفید برای بیمار باشد.
3)بسیاری از مطالب در نظر دانشجویان پزشکی زائد به نظر می رسند ولی در واقع از مهمترین امور پزشکی به شمار میروند که بدون آنها روند درمان مفهومی ندارد.
شاید اگر از یک پزشک سوال شود که چرا در علم طب مفهوم سلامتی، بیماری و هدف درمان بیماریها تدریس نمیشوند، ممکن است در جواب با این موضوع مواجهه شد که این مفاهیم از امور بدیهی محسوب میشوند و بی نیاز از تعریف هستند. در حالی که اگر این پاسخ نیز مورد قبول واقع شود، پس چرا زمانی که این سوال در بین اکثریت پزشکان مطرح میشود، باز هم به یک تعریف واحد و یکسان نمیرسیم. این موضوع بدین دلیل است که هر پزشکی با کسب تجربیات خود میتواند تعریف خاصی از این مفاهیم را ارائه دهد چرا که تمامی پزشکان دارای تجربیات متمایزی از یکدیگر هستند. در حالی که اگر چنین مساله مهمی کمی مورد توجه قرار میگرفت شاید در نحوه تجویز دارو و سایر روشهای درمانی تغییرات مهمی در علم پزشکی بهوجود میآمد.
البته بر طبق این تئوری دیگر مجبور نمیشدیم تا برای رفع عوارض داروهای قبلی، به مصرف داروهای جدید بپردازیم یا بهطور مرتب برای درمان کامل بیماری به پزشکان گوناگونی مراجعه کنیم.
بر اساس این نظریه برخی از پزشکان ممکن است بگویند مثلاً تخصصشان فقط مربوط به دستگاه گوارش است و سردرد، بیخوابی یا سایر عوامل در حیطه تشخیص و نوع درمان آنها نیست.
آیا هومیوپاتی علم تلقی میشود؟
هومیوپاتی نوعی روش درمانی برای تمامی بیماریها شناخته میشود که در قرن 19 توسط شخصی بهنام هانهمان ابداع شده است.
علم پزشکی پیش از این روش درمانی ترکیبی از روشهایی بود که در درمان همه بیماریها به یک شکل عمل میکرد. در واقع پزشکی یک سنت است چرا که تئوریها و تعاریف پزشکی هم بر حدس و گمان استوار هستند.(مثل توضیح گردش خون در بدن انسان)
میتوان علم تجربی را مجموعهای از اطلاعات و روشهایی در نظر گرفت که با مشاهده مستقیم و با آزمون قابل تجربه مجدد هستند، پس میتوان گفت که هومیوپاتی نیز علمی کاملا ًتجربی است که تمام اطلاعات دارویی آن توسط آزمون و تجربه حاصل شدهاند.(مبتنی بر علم تجربی)
"هانهمان" مبدع این علم بر خلاف روشهای موجود در زمان خودش اعلام کرد که نمیتوان شخص مبتلا به برخی از بیماریهای روانی را به وسیله زنجیر و شلاق مورد درمان قرار داد. بلکه باید برای هر بیماریایی بهترین روش درمانی را انتخاب کرد در واقع وی نیز از بنیان علوم تجربی بهره برده است. اما بهتدریج علوم تجربی نگرش کلینگر را از دست داده و ارتباط بین اجزا به دست فراموشی سپرده شده است. در همین جا"هومیوپاتی" از علوم تجربی این زمان جدا میشود. چون نگرش هومیوپاتی به بیماری، نگرشی کلینگر است.
در نهایت میتوان گفت که این نوع روش درمانی کاملاً تجربی میباشد و با حدسیات وپیش فرضهای ذهنی مخالف است و از علوم نظری فاصله میگیرد.(ولی ارتباط خود را با علومی نظیر فلسفه و منطق از دست نمیدهد.)