این هم یک نوع آسیب است، یعنی بدون تعارف اینکه آسیب اجتماعی وجود دارد که قضاوت نادرست است. وقتی من مبتلا به یک افسردگی شدید هستم و فکر می کنم اگر به روان پزشک مراجعه کنم و روان پزشک مرا تحت درمان با دارو قرار دهد، ممکن است حال خودم بهتر شود ولی افراد خانواده ام، حتی نزدیکانم از من بپرسند که چرا رفتی پیش روان پزشک، یعنی تو دیگه تعادل روانی خود را از دست دادی، تو دیگه دیوانه هستی و این تعابیر. خوب باید از این آسیب ها پیشگیری کرد. این یک نمونه ای از خشونت اجتماعی در قالب سوء برداشت و تلقی نادرست است که بیمار روانی را جدا می کند در واقع از فرآیند درمانی درست. بیمار روانی از هر نوعی که باشد مثل افسردگی و اضطراب که بسیار شایع هستند، شبیه کردن برخی از روان پزشکان به سرما خوردگی روان انسان، یعنی مرتب ممکن است گزارش شوند و با آمارهای بیست سی درصدی در برخی جوامع گزارش شده اند.
این ها نیازمند دارو درمانی هستند در برخی از در واقع بخش های درمانی خود، تا بیماری های پیشرفته تری که ممکن است آسیب های جدی تری داشته باشد. اگر دارو درمانی صورت نگیرد وارد سیکلی می شود فرد، حالا بحث بی آبرویی یک بعد قضیه هست که یک قضاوت اجتماعی نادرست است که ممکن است اصلاً عوارض بیماری مثل خودکشی سراغش بیاد. بنابراین توصیه ی من این است که هر گونه عدم تعادل روانی که در نزدیکانتان دیدید، سعی بکنید خیلی آرام، مهربان، همراه و هم دل کمکشان کنید تا به روان پزشک مراجعه کنند.